قوله: أ فرأیْتمْ ما تمْنون أ أنْتمْ تخْلقونه أمْ نحْن الْخالقون. حضرت حق جل جلاله و تقدست اسمائه و تعالت صفاته، درین آیت کریمه کلام قدیم ازلى اظهار قدرت خویش میکند بر عالمیان در آفرینش ایشان. تا بدانند که صانع بى‏علت او است، کردگار بى‏آلت اوست قهار بى‏علت اوست غفار بى‏مهلت اوست. ستار هر زلت اوست.


خداوندى که بیافرید از آب ضعیف صورتى لطیف. بنمود صنعتى متین از نطفه مهین. نقشهاء گوناگون راست کرده بکن فیکون. اعضاء متشاکل، اضداد متماثل.


هر عضوى بنوعى از جمال آراسته. نه بر حد او فزوده نه از قدر او کاسته.


هر یکى را صفتى داده و در هر یکى قوتى نهاده.


حواس در دماغ، بها در پیشانى، جمال در بینى، سحر در چشم، ملاحت در لب، صباحت در خد، کمال حسن در موى، حسد در جگر، حقد در سپرز، شهوت در عروق، ایمان در دل، محبت در سر، معرفت در جان. نه پیدا که صنایع در طبایع نیکوتر یا تدبیر در تصویر شیرین‏تر.


میان آب لطیف و خاک کثیف چنین نگار چیست. چون نگارنده یکیست در کس کس این خوار چیست. چندین غرائب و عجائب از قطره آب..؟ عاقل در نظاره صنعت، و غافل در خواب.


اى جوانمرد تا چند بدیده ظاهر بنشان شواهد نگرى، یک بار بدیده باطن بنشان لطائف نگر.


چنانستى که رب العزة فرمودى: عبدى رویت آراستم و دلت آراستم، رویت آراستم از بهر نظاره خلق. دلت آراستم از بهر نظاره خود. رویت خلق ببیند و دلت من بینم.


بر روى تو که نظاره‏گاه خلق است حد شریعت راندن روا نداشتم. در دلت که نظاره‏گاه من است درد قطیعت رسانیدن کى روا دارم.


ما آن خداوندیم که در صفت قدرت ما هم آفریدن است، هم میرانیدن از آفریدن خبر داد که: أ أنْتمْ تخْلقونه أمْ نحْن الْخالقون.


از میرانیدن خبر داد که: نحْن قدرْنا بیْنکم الْموْت.


در آفریدن صفات لطف نمودم. در میراندن کمال قهر نمودم.

بیافریدم، تا قدرت و لطف بینى، بمیرانم، تا سیاست و قهر بینى، باز زنده گردانم تا هیبت و سلطنت بینى.


چون میدانى که قادر و تواناام، حکیم و داناام. و در توانایى و دانایى بى‏همتاام، فسبحْ باسْم ربک الْعظیم. بپاکى مرا بستاى و بیکتایى و بزرگوارى مرا یاد کن تا فردا ترا در زمره مقربان فروْح و ریْحان پیش آرم که من در ازل حکم چنین کرده‏ام و خود در کلام قدیم فرموده‏ام: فأما إنْ کان من الْمقربین فروْح و ریْحان و جنة نعیم.


یکى از بزرگان دین گفته که روح و ریحان هم در دنیاست و هم در عقبى.


روح در دنیاست و ریحان در عقبى. روح آنست که دل بنده مومن را بنظر خویش بیاراید تا حق از باطل واشناسد. آن گه بعلم فراخ کند تا دیدار قدرت در آن جاى یابد. آن گه بینا کند تا بنور منت مى‏بیند. شنوا کند تا پند ازلى مى‏نیوشد. پاک کند تا همه صحبت او جوید. بعطر وصال خوش کند تا در آن مهر دوست روید. بنور خویش روشن کند تا از او باو نگرد. بصیقل عنایت بزداید تا در هر چه در نگرد او را بیند.


بنده چون برین صفت بسراى سعادت رود آنجا ریحان کرامت بیند. نسیم انس دمیده، زیر درخت وجود تخت رضا نهاده، بساط انس گسترده، شمع عطف افروخته. بنده ملک‏وار نشسته و دوست ازلى پرده برگرفته بسمع بنده سلام رسانیده و دیدار ذو الجلال نموده.


و أما إنْ کان منْ أصْحاب الْیمین فسلام لک منْ أصْحاب الْیمین اصحاب الیمین از سابقان و مقربان بمنزلت و مرتبت فروتراند عابدان‏اند، عبادت از بهر آن میکنند تا بناز و نعیم بهشت رسند و عاملان‏اند، در دنیا عمل میکنند تا در عقبى. ثواب یابند و رب العزه میفرماید: إنا لا نضیع أجْر منْ أحْسن عملا.


ما مزد نیکوکاران ضایع نکنیم و بهر چه طمع دارند از آن دولت مقیم و ملک کریم ایشان را نومید نکنیم. مزد کارشان تمام دهیم. فیوفیهمْ أجورهمْ و فضل خود بر سر نهیم و یزیدهمْ منْ فضْله.


ایشانراست مجالس آراسته و مساکن پیراسته، انوار لطفها افروخته، انواع عطرها سوخته، غلمان و ولدان، خدم و حشم بخدمت ایستاده، ساقیان دل فریب جامهاى شراب بر دست نهاده، مطربان شورانگیز نغمهاى دلرباى درگرفته.


هر یکى چون ملکى نشسته، در غرف و شرف و ریاض و غیاض خویش بر تخت عز تکیه زده، تاج ولایت مرصع بجواهر عنایت بر سر نهاده، بر بساط انبساط از مشاهده مشهود داد بداده، طوق جمال در گردن وصال قلاده کرده، بتمجید و تحمید آواز برآورده و مولى جل جلاله پرده برگرفته: مالا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر نقد گشته، بجلال عز بار خداى که مادر مهربان طفل گریان را چنان ننوازد که الله تعالى بنده عاصى را نوازد بوقت غیان.